فصلِ…
تابستان که میشود جهان میزبان میلیونها آدمبزرگِ اعصاب قورت داده است که از گرما نالاناند. آدمی بزرگهایی که تابستانهایی را که از ذوق مدرسهنرفتن بالا
قهرمان
امروز صداهای دوره دونفره را گوش کردم. استاد کلانتری گفت:(( همین که یه صفحه رو پُر کنی شاهکاره.)) فکر کردم چرا؟ چرا نوشتنِ حتی یک
هِناس
امروز تنهایی زد به سرم و تلوزیون را روشن کردم. داشت سینماییِ هِناس پخش میکرد. _ میدونی پای چی وایسادی هِناسَم؟ داریوش خطاب به شهره
ما، طبیعت را از نیاکانمان به ارث نبردهایم، از فرزندانمان به امانت گرفتهایم
این کتاب یکجور بیانه است، حرفهای رئیس سیاتل به رئیسجمهور آمریکا که قصد خرید زمینهای سیاهپوستان را داشت. رئیس سیاتل طبیعت را بخشی از خانوادهی
انتقام
به خودم میگویم: چهخبرت شده باز دختر؟ میخوای از نوشتن فرار کنی؟ کمی که با خودِ لجوجم کنار نمیایم میزنم زیر گوشش و میگویم: بیخود
یکدقیقه- بخش چهارم
صورت خانم پیشی خیس بود. آقایمیو داشت به تمام فامیل زنگ میزد. میشی داشت مسواک میزد که بخوابد. نینینیمیو هم احتمالاً داشت پادشاه هفتادم
عضویت در خبرنامه
بخشهای سایت من:
- آقای میو (35)
- فیلمی که دیدم (3)
- کتابی که خواندم (6)
- لباسنگاری (9)
- نوجوانی (9)
- نوشتن (12)
- نوشتههای من (8)
- یادداشت های روزانه (15)
آخرین نظرات: