لباس‌نگاری
لباس‌نگاری

بافتنی‌های روژان

  هیچ‌وقت بافتنی یاد نگرفتم. هیچ وقت هم دوست‌ نداشتم یاد بگیرم. اما وقتی می‌بینم روژان با همین بافتنی کیف و هزارجور چیز خوشگل دیگر

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

من‌ و لباس‌ها

بچه که بودم تا مامانم لباسی برایم می‌خرید، شروع می‌کردم به ناز کردن. آنقدر نمی‌پوشیدم که کوچک می‌شد. بعدِ کوچک‌شدن تازه عاشقِ لباس می‌شدم. امروز

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

پارک و عربی

  امروز با خواهر گرامی رفتیم پارک. گفتیم، ۵ درس که خواندیم، ۵ درس بعد عربی بماند برای فردا، اگر حال داشتیم می‌خوانیم. خلاصه بَسی

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

خوش‌پوش بانو و چی بپوشم؟

دقیقا نمی‌دانم چندسال از درگذشتِ خوش‌پوش بانو گذشته اما امروز این را دیدم. یک‌جایی خواندم هیچ‌وقت یک لباس را دوبار نپوشیده. برعکس ما بیچاره‌ها که

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

چادررنگی‌ها

اولین باری که مسابقه داستان برنده شدم، رفتیم اردبیل، جایزه‌ام را گرفتم. آنجا خانم جوانی که از مربی‌های کانون پرورشی‌فکری بود، یک چادر زرشکی پوشیده

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

ساحل و الباقی اگرها

استادکلانتری خیلی وقت است از آن لباس‌ عجیب‌هایی که توی اهل‌نوشتن می‌پوشید، نمی‌پوشد. از ان‌هایی که آدم حس می‌کرد بدو،بدو از آفتاب گرفتن لب ساحل

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

گالری مامانم

پارچه دارید ولی مُدِل نه؟ یک مشورت با مامانم کنید. چرا؟ چون گالری مامانم ذخیره مدلِ انواع لباس است. همه اینستااش هم همین صفحات خیاطی

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

عینک‌های پَرپَری

خب امروز قرار است کمی خاص پیش برویم. عینک‌ها هم لباس چشم‌اند خب! این هم از باحال‌ترین عینکی که دیدم. لباس‌ِ چشم‌های پَر،پَری. البته که

ادامه مطلب »
لباس‌نگاری

لباس‌های‌مدرسه

ما ابتدایی که بودیم، سه سال اول لباس‌مان بنفش بود و سه سال دوم شد سبزِ زیتونی. نصف‌مان حس‌قورباغه و نصف دیگرمان حس جلبک داشتیم.

ادامه مطلب »