![](https://shivakazemi.ir/wp-content/uploads/2023/04/no-imagw-600x600.jpg)
میوجان برگشتنت مبارک- بخش اول
هم انجمنیهای عزیز، سلام. امروز صحنهای را دیدم که قلبم را شکست. یک آدمیزاد آن هم به طور قانونی اسلحه میفروخت. اسلحه و لوازم شکاری
هم انجمنیهای عزیز، سلام. امروز صحنهای را دیدم که قلبم را شکست. یک آدمیزاد آن هم به طور قانونی اسلحه میفروخت. اسلحه و لوازم شکاری
دیشب، ساعت ۴ نصفه شب،آقای میو بیدار شد. منم با صدای پنجه او بیدار شدم. آقای میو از در رفت بیرون. من هم بلند شدم
_ میشی، من و نینی داریم میریم بازار. مواظب بچهها باش. + وای مامان! _ خداحافظ. + مامااااان خانم خانم پیشی در را بست و
+ بله، بفرمایید. گوشی دوباره قطع شد. بزرگمیو از اتاق آمد بیرون و رو به دخترش پرسید:(( کی بود؟)) خانم پیشی جواب داد:(( مزاحم! زنگ
خانم پیشی دم آقای میو را گرفت و او را برد داخل خانه. _ اینجا چه خبره؟ + شگفت انگیز نیست؟ اعضای انجمن از سراسر
یک سال از تولد دوقلوها میگذشت. خانم پیشی آنها را بغل کرده بود و تاب میداد. نینیمیو تلویزیون را روشن کرد. خانم پیشی با انگشت
روزهای زیادی از انتخاب اسم برای عضو جدید خانواده میگذشت. هر کس مشغول کاری بود. نینی میو نقاشی میکشید، آقای میو بیانیه مینوشت، خانم پیشی
نینیمیو پرید داخل آشپزخانه و گفت:(( مامان! مامان!)) خانم پیشی سرش را چرخاند و فریاد زد:(( چه خبره سر صبی؟ سکته کردم.)) _ مامان، اسم
_مامان چرا گوشت رو آتیشی کردی؟ +بابا چرا گنجشک شکار کردی؟ مامان و بابا همزمان جیغ زدند:(( چون امروز روز بزرگیه!)) من و نینیمیو به
_مامان، میشه بریم خونه بابابزرگ؟ +نه. خستم کردی. چند دفعه بگم؟ بابابزرگ با ما قهره. _ بریم آشتی کنیم. + نه مثل اینکه تو حرف