![](https://shivakazemi.ir/wp-content/uploads/2023/04/no-imagw-600x600.jpg)
من تابستان را چطور شروع کردم؟
امروز دامن گلگلی پوشیدم که شروع تابستون رو به رسمیت بشناسم. کوچکتر که بودم تابستان که شروع میشد به معنای شروع تولدم بود. خانه را
امروز دامن گلگلی پوشیدم که شروع تابستون رو به رسمیت بشناسم. کوچکتر که بودم تابستان که شروع میشد به معنای شروع تولدم بود. خانه را
تابستان که میشود جهان میزبان میلیونها آدمبزرگِ اعصاب قورت داده است که از گرما نالاناند. آدمی بزرگهایی که تابستانهایی را که از ذوق مدرسهنرفتن بالا
به خودم میگویم: چهخبرت شده باز دختر؟ میخوای از نوشتن فرار کنی؟ کمی که با خودِ لجوجم کنار نمیایم میزنم زیر گوشش و میگویم: بیخود
دیروز قبل امتحان دوستم دوید سمتم و پرسید :(( الان داری چه کتابی میخونی؟)) گفتم فعلا هیچی. نگاهی به من کرد و دویاسه بار پرسید:((جدی؟))
چرکنویسها را خطخطی میکنم و از خودم میپرسم: ریاضی چرا خودش بزرگ نمیشه و xوyوz رو پیدا نمیکنه؟ کجای زندگی قراره بهم واسه پیدا کردن
یکی از بچههای باشگاه امروز تیشرتی پوشیده بود که رویش نوشته بود: Just do it یعنی: فقط انجامش بده. دیدید گاهی یک کاری را مدام
خیلیها در بچگی دوست دارند عضو خاندان سلطنتی باشند. این آرزو در کشورهایی که حکموتهای پادشاهی دارند بیشتر است. اما خیلی وقتها این آرزو از
دقیقا ماه دیگر همینموقع ۱۵ سالم تمام میشود. در بچگیهایم ۱۵ سالهها آدم های بزرگی بودند. یک جورایی فکر میکردم ۱۵ سالهها تا ته خوشبختی
چندماه گذشته بهخاطر کلاس زبان و تداخلش با باشگاه، باشگاه نرفتم. (دعایم گرفت! خودم از خدا خواسته بودم یه کاری کند نروم باشگاه.) اما امروز
همیشه دوست داشتم یک جوری از شر تجربی راحت شوم. مثلا کلا این رشته تدریس نشود! اما نه طوری که همینجا علوم را تجدید شوم.