صورت خانم پیشی خیس بود.
آقایمیو داشت به تمام فامیل زنگ میزد.
میشی داشت مسواک میزد که بخوابد.
نینینیمیو هم احتمالاً داشت پادشاه هفتادم را خواب میدید.
ناگهان صدای در آمد.
آقای میو به تلفن گفت: چند لحظه و در را باز کرد.
خانمهویج در حالی که یک دستش در دست پیشمییو و دست دیگرش در دست میشمییو بود گفت:(( بیام داخل.))
و در جلوی چشمان درشت شده آقای میو وارد شد.
خانم پیش چشمش را مالید و بعد که از وجود دوقلوها مطمئن شد هر دویشان را در آغوش گرفت.
آخرین نظرات: