_بزرگ میو جان دستم به پنجهات، یه کاری بکن.
+ چه خبره باز؟
بزرگ میو از پشت خط غرغر زد.
خانم پیشی گفت:((دستم به پنجهتون یه کاری کنین. میو رو پنجه بسته برودن.))
_کجا؟
+ پاسگاه.
_چرا؟
+ خدا میدونه.
_ قطع کن زنگ میزنم.
خانم پیشی گوشی را گذاشت و شیشه شیرهای دوقلوها را داد دستشان.
دل توی دلش نبود. میتوانست صدای قلبش را بشنود. کمی بعد صدایتلفن آمد. گوشی را برداشت.
_میگن واسه انجمنه. کارهای خلاف میکنن.
+ خاک بر سرم. یعنی مواد مخدر جابهجا میکنن؟
_ نه، مثل اینکه گفته برین مغازههای آدمیزادها رو خراب کنین. فعلا سفارشش رو کردم. فردا آزادش میکنن.
_خدا خیرتون بده بابا جون.
+ وظیفه بود دخترم.
آخرین نظرات: