من تابستان را چطور شروع کردم؟

امروز دامن گل‌گلی پوشیدم که شروع تابستون رو به رسمیت بشناسم.

کوچک‌تر که بودم تابستان که شروع می‌شد به معنای شروع تولدم بود.  خانه را می‌جوریدم که کادوهای مامانم را پیدا کنم. هیچ‌وقت موفقیت چندانی کسب نمی‌کردم.

الان خیلی سال است که آن  عادت مسخره را کنار گذاشتم. و امسال تابستانم را این‌طور شروع کردم.

بُرش‌هایی از امروز:

به نوشتیار گوش می‌کنم و به سمت کتابخانه حرکت می‌کنم.

خانم‌ِ کتابدار  می‌گوید مهلت عضویتم تمام شده و سی‌هزار تومان هزینه عضویت جدیدم می‌شود. کارت را می‌گیرم سمتش. نگاهی می‌کند و می‌گوید:(( کارت‌خوان نداریم.))

از کتابخانه می‌زنم بیرون. شهر را در ذهنم بررسی می‌کنم. نزدیک‌ترین عابربانک کجاست؟

_مامان، کارتم موجودی نداره، ۱۰‌هزار تومان چیه مامان، گفتم بیشتر بریز که بِکشه.

_اَه، اینم پول نداره.

تقریبا وسط شهرم. شمیم و دُرسا از کنارم رد می‌شوند. شمیم سرش پایین است و درسا هم خندان و روبه آسمان حرف می‌زند. سلام نمی‌کنند. با خیال اینکه ندیدند، من هم شتر دیدی ندیدی بازی در می‌آورم و سلام‌نکرده رد می‌شوم.

بالاخره از مغازه دوست مامانم پول می‌گیرم و بر می‌گردم کتابخانه. چند تا کتاب می‌گیرم و برمی‌گردم خانه.

در راه دختر همسایه را می‌بینم. بابا پریشب گفت مادربزرگش فوت کرده. دوست ندارم سلام نکرده رد بشوم.
_سلام، تسلیت می‌گم.
از تسلیت گفتن با لباس‌ِصورتی متنفرم.

می‌رسم خانه. به تاول‌های پایم را نگاه می‌کنم. لعنت بر کفشِ تَنگ.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط