ساحل و الباقی اگرها

استادکلانتری خیلی وقت است از آن لباس‌ عجیب‌هایی که توی اهل‌نوشتن می‌پوشید، نمی‌پوشد. از ان‌هایی که آدم حس می‌کرد بدو،بدو از آفتاب گرفتن لب ساحل برگشته و مستقیم نشسته پای لپ‌تاب.

این صورتیِ راه‌راه هرچند عجیب نیست اما نظر جلب‌کن بود.

جایی که می‌شود پوشید: وقتی جمعه با رفقا می‌خوای بری کوه، جوجه بزنی.(????)

اگر شِئ بود می‌شد عینک دایره‌ای یک نویسنده.
اگر میوه بود می‌شد توت‌فرنگی.
اگر مزه بود مزه کتلت می‌داد‌.
اگر آدم بود، می‌شد رامبدجوان. (همچنان معتقدم صورتی خیلی بهش نمیاد.)
اگر فیلم بود، می‌شد “اژدها لازم می‌شود”. (اصلا اشتباه تایپی ندارد، فیلم کوتاه‌ست، ساخته سامان غنائمی.)
اگر کتاب بود می‌شد مجموعه “قصه‌های امیرعلی”.
اگر حس بود می‌شد حسِ بعد از خُل‌چِل بازی در آوردن با رفقا.
اگر درس بود می‌شد هنر.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط