خانم هویج میخواست شامش را شروع کند که صدای در آمد.
بلند شد و در را باز کرد. دو بچه گربه نگاهش کردند و یک صدا پرسیدند:((خانم هویج؟))
خانم هویج گفت:((شما؟))
دوقلوها پرسیدند:(( بیایم تو بگیم؟بیرون سرده.))
خانم هویج راه را برایشان باز کرد و دوقلوها وارد شدند.
_ راستش ما میخوایم بدونیم کدوممون زودتر به دنیا اومده.مامان پیشی گفت شما میدونید.
+چرا باید بدونم؟
_چون شما ما رو به دنیا آوردی.
+ آهان آره. بچههای خانم پیشی، بزارین ببینم. اول پیشمییو بود احتمالا.
پیشمییو به هوا پرید و گفت:(( دیدی گفتم؟))
میشمییو و سرش را انداخت پایین و گفت:(( باشه حالا. یه توپ ناقابل بود دیگه. تازه چرا همه چیزای خوب باید مال شما بزرگا باشه؟))
خانم هویج گفت:(( حالا دعوا نکنید. من یه توپ قدیمی دارم که میدم به میشمییو جان. خوب شد؟))
_ آخ جووون.
+ حالا تعریف کنین مامانتون خوبه؟ میشی کجاست؟ راستی چرا مامانتون همراهتون نیست؟
_ میشمییو قرار بود به مامان بگه داریم میایم اینجا.
+ نه پیشمییو قرار بود بگه.
_نه من نگفتم.
آخرین نظرات: