میوجان برگشتنت مبارک- بخش چهارم  

 

_بزرگ میو جان دستم به پنجه‌ات، یه کاری بکن.

+ چه خبره باز؟

بزرگ میو از پشت خط غرغر زد.

خانم پیشی گفت:((دستم به پنجه‌تون یه کاری کنین. میو رو پنجه بسته برودن.))

_کجا؟

+ پاسگاه.

_چرا؟

+ خدا می‌دونه.

_ قطع کن زنگ میزنم.

خانم پیشی گوشی را گذاشت و شیشه شیرهای دوقلوها را داد دست‌شان.

دل توی دلش نبود. می‌توانست صدای قلبش را بشنود. کمی بعد صدای‌تلفن آمد. گوشی را برداشت.

 

_می‌گن واسه انجمنه. کارهای خلاف می‌کنن.

+ خاک بر سرم. یعنی مواد مخدر جابه‌جا می‌کنن؟

_ نه، مثل اینکه گفته برین مغازه‌های آدمیزادها رو خراب کنین. فعلا سفارشش رو کردم. فردا آزادش می‌کنن.

_خدا خیرتون بده بابا جون.

+ وظیفه بود دخترم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط