بیاید بنویسیم

راستش رابطه من و نوشتن رابطه عاشق و معشوق است. از همان ۱۰-۱۱ سالگی که فهمیدم می‌شود نوشت در یک نگاه عاشق نوشتن شدم.
اما این عشق تاوان سنگینی داشت. من تقریباً سه سال زور زدم تا هر روز خاطرات روزانه بنویسم. دو سال وقتی بی‌زبان را گذاشتم سر اینکه رمان بنویسم!(منِ ۱۱ ساله خیلی خُل بود؟ فکر کنم بله چون در آخر همه چک نویس‌های آن رمان را راهی زباله‌دان کردم. البته ناگفته نماند که امسال دوباره آن رمان را از سر گرفتم. البته به شیوه جدید.)
الان پشیمانم؟
ابداً
الان می‌توانم بدون نوشتن نفس بکشم ؟
ابداً
الان قلبم بدون نوشتن می‌تپد؟
ابداً
مثل یک جور اعتیاد می‌ماند.
اما چی‌ِنوشتن آدم را معتاد می‌کند؟
به نظر من اگر شما:
به طور روزانه آزادنویسی را دنبال کنید،
صبور باشید (در حد دویاسه سال)
و اهمال کاری نکنید،
می‌توانید لذت نوشتن را درک کنید.
در ضمن:
شما هرگز نمی‌توانید از نوشتن میلیاردر یا حتی میلیونر شوید.
هیچکس نمی‌تواند تضمین کند اطرافیان‌تان غِیبت نوشتن را نکنند. ممکن است آنها هرگز نفهمند نوشتن چقدر ارزش دارد.
شما باید بنویسید، با هر مشقتی که شده. حتی روزی که احساس می‌کنید روز آخر عمرتان است. و این‌جوری در روزی که می‌تواند زور آخرِ عمرتان باشد به دنیا می‌آیید.
وقتی خود سانسوری نکنید، قول می‌دهم موفق شوید. قول می‌دهم سبک شوید. قول می‌دهم بعد از فحش دادن به نوزاد همسایه که انگار رسالتش گریه کردن است به خودتان بگویید:(( شاید آن بینوا یبوست دارد.))
قول می‌دهم بعد از نوشتن مشغله ذهنی‌تان با تمرکز به باقی کارهای‌تان برسید. فقط بدونِ‌ترس شروع کنید.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط