سوژه

_آقای میو؟
+ جانم.
– بچه‌ها دلشون تنگ شده .
-واسه مادرجون میو ؟
+نه، نه! واسه یادداشت‌های اون آدمیزاده. اسمش چی بود؟
_ شیوا .
+آره همون.
– خب، حالا من چیکار کنم؟ به جاش یادداشت بنویسم؟
+ نه تو که یه سال طول می‌کشه تا واسه انجمنت بیانیه بنویسی، استعداد نداری‌.
_ پس چی؟ بگو دیگه.
+ مثل اینکه آدمیزاد سوژه نداره. بیا یه دعوا کنیم که سوژه پیدا کنه .
_بیکارم مگه ؟ با خانم پیشی به این خوبی دعوا کنم که اون سوژه پیدا کنه؟
+ اگه من خوبم پس چرا دیروز به خانوم‌قدقد چشمک زدی؟
_ خانم قدقد؟
+ آره، فکر کردی من گوشام درازه؟ خودم دیدم واسش چشمک زدی اونم خندید
_ وای، وای، خانوم‌پیشی چرا انقدر شکاکی؟ من اصلاً نفهمیدم ما دیروز از کنار خانم قد قد رد شدیم.
_آره جون خودت! تو نفهمیدی؟
+ نه، نفهمیدم. الان میرم خونه بابا میوم که بفهمی‌
خانم پیشی از اتاق رفت بیرون و با  بابامیو روبه‌رو شد.
_ بابا جون، خوبین؟ سلام! کی اومدین؟
+ از اول اینجا بودم. بچه‌ها درو برام باز کردن.
_ بابا جون…
+ بابا جونو … تو خجالت نمی‌کشی؟

و اینطوری شد که بابامیو با دخترش، خانم پیشی، قهر کرد!

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط