شب سال نو پدرم سخت مشغول نوشتن بیانیهای برای انجمن بود. پرسیدم:« بابا چی مینویسی؟»
گفت:« دارم تو این بیانیه اعتراضم رو به نبود سالی، به عنوان سال گربه اعلام میکنم! مگه میشه؟ وقتی اژدها هم سال داره ما چرا نباید داشته باشیم؟»
سرم را خاراندم و گفتم:« اما چرا شما همه مسائل انجمن رو به گربهها ربط میدین؟ گربهها سال ندارن، گربهها روز جهانی ندارن، گربهها فلان، گربهها بهمان! یهو بگین انجمن بین المللی حمایت از حقوق گربهها که هم خیال خودتون راحت شه هم بقیه اعصابشون داغون نشه!»
پدرم ابروهایش را در هم کشید و گفت:«میشی جان، بابا، چند دفعه گفتم تو کار بزرگتر دخالت نکن! به یه گربه خوب چند بار تذکر میدن آخه؟ یه ذره از بچه گربههای عموت یاد بگیر، پنجهشونو جلوی بزرگتر دراز نمیکنن!»
چند دقیقه که گذشت گفت:« تو که باز نشستی! پاشو، پاشو برو یه گوشه بشین به کارایبدت فکر کن! سال نو شد ولی تو آدم نشدی!»
خواستم بگویم گربهها، آدم نمیشوند اما نگفتم.
هنوز به کارهای بدم فکر نکرده بودم که صدای میوای آمد!
-خان داداش،خونهای؟
بله،این صدای عمو بود که سال نو هنوز شروع نشده آمده بود عید دیدنی…
خلاصه عمو و ایلوتبارش آمدند داخل. حالا شاید برایتان سوال شد که ایلوتبار یعنی چی؟ به عمو، زنعمو و ۱۵ بچهعمو ایلوتبار میگویند. شاید جالب باشد که بگویم هر ۱۵ بچه عمو بدون سلامعلیک کنار آتش نشستند و درحالی پایشان را رو به پدرم دراز کرده بودند:« اتل، متل، توتوله» بازی کردند!
وقت تان به دور از…
… را با هرچی دوست دارید پر کنید.
آخرین نظرات: