سرنوشت آن مثبت‌اندیش مادر‌مرده

من و رها در راه برگشت از مدرسه بودیم و من یک دسته‌گل رز‌کوچک در دستم بود. رها گفت:《تصور کن به مامانت بگی اینا رو یه پسر بهت داده!》????
من همان‌لحضه خودم را تصور کردم که از پنجره‌ تا زمین بال‌بال خواهم زد و در زمین فرود خواهم آمد. چرا؟ زیرا مادرم مرا از پنجره به پایین پرت خواهد کرد.
حالا شاید برای‌تان سوال شد که من واقعا گل‌ها را ازکجا آورده بودم؟ آن را از لای‌قرآن‌های محفل‌انس با‌‌قرآن مدرسه برداشته بودم.(حتما متوجه شده‌اید که نباید از من انتظار داشته باشید دلایل‌خلقت را رو کنم!)
راستی گفتم دوستم بعد‌از شنیدن تصورمن چی گفت؟
《مامانت حتما دلش نمیاد ناهار نخوری، بشقاب ناهارو از پنجره پرت می‌کنه پایین! البته با بشقاب یکبار مصرف. بعد تو با خانم‌قدقد و اقای‌میو دونه‌دونه برنجا رو می‌خورین.》????
الان دوست‌ دارید بدانید ماجرای‌ من و دوستم چه‌ ربطی به مثبت‌اندیشی دارد؟ خب معلوم‌ است دیگر! ما ژن‌مان می‌رسد به همان مثبت‌اندیش‌ مادر‌مرده، چون اگر ما منفی اندیش بودیم تصور می‌کردیم من بعداز سقوط از دوطبقه ساختمان خواهم‌ مرد یا حداقل استخوان‌هایم خواهند‌ شکست، یا مثلا ممکن‌بود دانه‌های‌برنج پس‌از سقوط روی خیابان قابل‌خوردن برای‌ انسان نباشند.

وقت‌تان خوش و پر از مثبت‌اندیشی!

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط